مکتب عاشورا،درس هاوعبرت هاومسئولیت های ما..
به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم من غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته به گوش من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی میان شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم ز طوفان بلا گلهای سرخ من همه پرپر از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم برفت و این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم تهی شد باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم
فراز نیزهها، آوای قرآن ماند و من ماندم
ز یاران خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم
که دائم اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم
ز تیری بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر
بههم پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد
نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
"حسان" گویی که این مصرع زبان حال زینب بود
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |